سلام....
تو پست قبلی قرار شد درباره شیطنت های ، این دختر دایی فینگالی ام ( آیدا) که با شیطنت هاش ، حکومتی میکنه میکنه ، براخودش ، بنویسم!
یه روز مامان آیدا اومد خونه ما و دیدم دستش باند پیچی هست گفتم چی شده!زن دایی محترم ؟ انگاری که داغ دلش تازه شده باشه اخمی کرد به من و گفت: سوخته!
گفتم چه جوری !؟
چپ چپ نگام کرد گفت : همش تقصیر توهه که اینقدر طرفداری این آیدا رو میکنی !؟
شاخ در آوردم !گفتم : وا!مگه این دختره منه !خب بگو ببینم چی شده !؟
گفت : چند روز پیش آیدا شیطونی کرد و وقتی دعواش کردم بلبل زبونی کرد منم رفتم یه قاشق رو داغ کردم ، یه ذره که گرم شد برا تنبیه آوردم گذاشتم رو دست ِ آیدا ،
گفتم : دیگه حرف بد نزنی ها !
آیدا کله شق هم خم به ابرو نیاورد و رفت!
فرداش خواهرم اومد خونمون ، داشتیم دوتایی حرف از این ور و اون ور میزدیم یه دفه دیدم چشمام سیاهی رفت و دادم به هوا رفت ! بعد از چند دقه چشام که وا شد آیدا رو بالا سرم دیدم با کفگیری که رنگش از داغی ذوب شده وایساده بالاسرم ، و میگه : دیگه منو داغ نکنی ها!
بعداً کاشف به عمل اومد که آیدا طی یک نقشه جنائی ، کفگیر رو روی شومینه گذاشته ، و وقتی که مامانش با خاله اش در حال حرف زدن بوده ، یه دستگیره برداشته که دستش نسوزه و حسابی که کفگیر داغ شده بوده وارد عمل شده و نقشه اش رو اجراکرده !
وای خدا...من به جای دلداری دادن ، یک ساعت غش غش خندیدم !
و زن دایی ام حرص می خورد و زیر لب غرولند میکرد !
پ. ن : آیدا ، به خاطر کاری که کرده بود بدجور تنبیه شد ، اما نه تنها مادرِ آیدا ، بلکه تمام مادران فامیل ، دوست ، آشنا ، از اون به بعد یاد گرفتن که تنبیه بدنی بچه ها ، چه عواقبی میتونه داشته باشه !
بیزارم از یکی شدنی که اسارت را به ارمغان دارد ...بیزارم از تمام استرس های بی خود که باورود تو به روزنه زندگی ام وارد شده .......!!!!!
از سکوتِ پر از فریاد خسته ام ...از تحمل و آبروداری خسته ام ....از اجبار لبخند زدن پیش تمام دشمنان دوست نما ، خسته ام ...چه شده است مرا ؟؟خدایا یاری ام ده ....
از قصرپوشالی که برایم ساخته ای .... و تنها برایم ابهت زندان را هر لحظه نمایان میکند، متنفرم
از تمام وعده و وعید ها ....از همه عشق بازی ها ...از تمامی حس عاشق بودن ظاهری ات...از مهربانی ات که نقاب زده و در پس آن چیزی جز بی رحمی و خشونت نیست
خدایا ....بندگانت به کدام سو رفته اند؟ اینها بنده تو اَند آیا ؟؟؟؟ به کدام مذهب هستن این مسلمانان از خدا بی خبرت؟؟خدایا......؟عجب صبری خدا دارد؟
خدایا ...صبوری ات را شکر! بریده ام خدایا..!!!
تمام سلول های بدنم فریاد است وبیزاری
به که پناه ببرم خدایا؟؟؟؟به جنون نزدیکم یا مرگ؟ نمی دانم ...!
خدایا تحمل دیگر ندارم ....دستم را بگیر..