شعرشو بلد نبودم ....اولین بار از خودت شنیدم ....تو می خوندی منم گوش می دادم و دست و پا شکسته با تو تکرار میکردم
یه مسافر یه غریبه ، یه شبم بی پنجره می روم با کوله بار سر گذشت و خاطره
خسته ام از خستگی ها خسته از این لحظه ها
گفتنی ها دارم اما برنمی آید صدا
قصه های من غمگین اگه تلخه اگه شیرین
می روم تا واسه فردا بسازم دنیای رنگین
هر جا می رم همه می گن یه غریبه اومده نمی بینم همصدایی اینم از بخت منه . . .
من پر امید اما دلم در التهاب می رم که تادر غربتم نوری بتابه
ای زندگی بیزارم از بیهوده موندن می رم که تا پیدا کنم فردای روشن
هر جا می رم همه می گن یه غریبه اومده
نمی بینم همصدایی.......!!
وقتی می دیدی دلم گرفت از غمی که توی شعر بود نگام می کردی و با لبخند میگفتی : حالا یه شعره دیگه ....و برام می خوندی
بارون بارونه زمینا تر میشه گل نسا جونم کارا بهتر میشه
گل نسا جونم تو شالیزاره برنج میکاره میترسم بچاد
طاقت نداره طاقت نداره دونای بارون ببارین آرومتر
بارای نارنج داره میشه پر پر گل نسای منو میدند به شوهر
خدای مهربون تو این زمستون یا منو بکش یا اونو نستون
بارون میباره زمینا تر میشه گل نسا جونم کارا بهتر میشه
گل نسا جونم غصه نداره زمستون میره پشتش بهاره
منم خوشحال و خندون دست می زدم آخرشم گیل گیلی می خندیدم و تو سرمست می شدی از خنده های من
و حال .....برای من فقط .....
جای خالی توست و دلی لبریز ز غصه و غم با کوله باری پر از خاطره .....
امروز تولدمه .......
و من ......
هیچ!!