همیشه برام حس عاشقی و عاشق بودن سوال برانگیز بود ؟ که این حس ، چه حسیه و دنیاش چه جوریه !
نمی دونم چرا نخواستم و نشد ! تجربه اش نکردم ! دوست داشتن هام در حد دلبستگی بود و بس! شاید به قول اطرافیان زیادی مغروم!
حالا که فکر می کنم و عشق و عاشقی های دور و برم رو می بینم ، متوجه میشم که دلیل اینکه همیشه اِبا داشتم از انجام این کار چی بوده؟!
وقتی می بینم کسایی که اولش خودشون رو عاشق و دلباخته و شیفته آدم معرفی می کنن ، بعد رفته رفته می شن دشمن و بلای جونه آدم ! و جز درد سر و بدبختی ، عشق و عاشقیشون هیچی برا آدم نداره ، خوشحال می شم که " تا حالا عاشق نشدم " عشقی که باعث آزارو اذیت دیگران بشه و بخواهی با خودخواهی ، عشقت رو اسیر و دربند خودت کنی و دیوونه اش کنی و در اخر بگی : "به خدا عاشقتم !" ، به پشیزی نمی اَرزه!
برای مخاطب خاص : بودیم و کسی پاس نمی داشت که هستیم باشد که نباشیم و بدانند که بودیم !