• وبلاگ : تنها بياد تو
  • يادداشت : كدامين برتر است ؟!
  • نظرات : 15 خصوصي ، 167 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    ديشب ديدم يه ماهيگير چند تا ماهي از آب دريا گرفت بعدش همونجا کنار دريا گذاشتشون براي فروش و فرياد مي زد که حراجه . ولي اون ماهي ها هنوز جون داشتن و فقط کافي بود يه دستي باشه تا برشون گردونه توي آب . همونطور که زنده بودن فروخته شدن و هيچ دستي نبود .... مثل خيلي از ما آدم بزرگها که با وجود بودنمون چوب حراج براي هم مي زنيم .... هميشه فکر مي کردم دل ماهي کوچولوي قصه من درياييه ، ولي يادم نبود که آب دريا خودش شوره و دل ماهي را مي سوزونه ، من مي خواستم دلش بزرگ باشه قد يه دريا . خوش به حال آسمون . هر وقت دلش مي گيره خيلي سريع داد و بيداد مي کنه ، سر و صدا راه مي اندازه هر چقدر دلش مي خواد فرياد مي زنه تا خالي ميشه . آنقدر مي باره که ديگه قطره اي نمي مونه . حتي آسمون هم با آن همه وسعتش دلش مي گيره ما که حتي يه ذره کوچيک از دل آسمون رو نداريم کجا بايد فرياد بزنيم ما که هيچ جايي نداريم . امروز به اندازه همون آسمون دلم گرفته و اين ماهي کوچيک داره توي شعله هاي آتيش زندگي مي کنه جايي که بايد آب باشه. ولي زندست و همراه با سوختن شنا مي کنه مثل خيلي از آدمهاي ديگه که جاي خودشون نيستن و در حال شنا کردن در شعله هايي هستن که هيچ ارتباطي با خودشون نداره . تو که آسمون نيستي تا بتوني فرياد بزني ، تا يه جايي براي خودت داشته باشي . بعضي وقتها به خدا ميگم مگه من چي مي خوام يه جاي کوچيک اندازه خودم که مال خودم باشه همين . حتي سعي خودم رو هم کردم پس چرا ؟؟؟؟ بعضي وقتها هم آدمها خودشون يه صفحه هايي از زندگي را پاک مي کنند و مي ذارن سفيد بمونه و يا اينکه نمي خوان اون صفحه ها پر بشه ... چقدر سخته اوني که ديگه هيچ وقت قرار نيست ببينيش براي بار آخر ملاقاتش کني ، اينکه آدم اون موقع چي بايد بگه و چه برخوردي بکنه که براي آخرين ديدار باشه ... نمي دونم ولي اي کاش زمان در آن لحظه متوقف ميشد .....