يكي پنجه اهني راست كرد .....كه با شير زوراوري خواست كرد
چو شيرش بسرپنجه در خود كشيد .....دگر زور در پنجهءخود نديد
يكي گفتش اخر چو خسبي چو زن ؟......بسر پنجه اهنينش بزن
شنيدم كه مسكين در ان زير گفت :.....نشايد بدين پنجه بر شير كفت
چو بر عقل دانا شود عشق چير .....همان پنجهء اهنين است و شير
تو در پنجه شير مرد اوژني .....چه سودت كند پنجه اهني ؟
چو عشق امد از عقل ديگر مگوي.....كه در دست چوگان اسير است گوي
از سعدي
سلام خسته نباشي دختر خاله