(قصيده کبوتر هاي تاريک ) بر شاخه هاي درخت غار / دو کبوتر تاريک ديدم / يکي خورشيد بود / وآن ديگري ماه/ همسايه هاي کوچک...با آنان چنين گفتم / گور من کجا خواهد بود ؟ ...در دنباله دامن من ...چنين گفت خورشيد / در گلو گاه من ...چنين گفت ماه / و من که زمين را بر گرده خويش داشتم و پيش ميرفتم / دوعقاب ديدم همه از برف / و دختري سراپا عريان / که يکي ديگري بود و دختر هيچکس نبود /بر شخساران درخت غار / دو کبوتر ديدم / دو کبوتر عريان ديدم / يکي ديگري بود / و هر دو هيچ نبودند / (فدريکو گارسيا لورکا )
عموجون سلام . خوبي ؟ ايني كه اينجا خوابيده تو وبلاگ خودت ...خودتي ...بي سر و صدا اومدم و ميرم كه بيدار نشي ..مخلصت . م/ شيدا ...///