*****سلام ..... گل ياس به روز شد و منتظر شما نانسي عزيز ****
فصل طلوع آسمان ديگر گذشته است ؛ آينده هم ديگر غروبي در گذشته است
آن روزها ،آن روزهاي بي سرانجام ؛ آن جاده بي انتهاي بي سر انجام
در جان من ،شوري که پايانش عطش بود ؛ ايمان من ،رودي که در جانش عطش بود
هر شب شبيه بغضهايم مي شکستم ؛ مثل غرور،ريشه در گل مي نشستم
آن روز ، عطر دوستيت در خواب پيچيد ؛ نيلوفران عشق تو در خواب پيچيد
ما مثل هم بوديم ، در آيينه با هم ؛ رفتيم تا پرواز تا اعجاز با هم
رفتي همراه تو رفتم تا شکستن ؛ فکر چه بودي ، خواب قلبها را شکستن ؟
اما تو ترسيدي و از من دور ماندي ؛ رنج مرا گم کردي رنجور ماندي
بر خاک غلتيدي و دو پاي تو گم شد ؛ شايد به پا ماندي ولي جاي تو گم شد
آن روز، روحت آسمان را کوبه کوه رفت ؛تا مرز وهم انگيز کوه جستجو رفت
خود را رها کن اي من اي تنها تر از من ؛ من هيچ هيپچم ،هيچ، ديگر بگذر از من
بشکن مرا در خويش ، تکه تکه بهتر ؛ بگذار تا در باد گم باشم چه بهتر