(تنهاتر از هميشه)
گاهي ميخنده گاهي گريه ميکنهمتوجه حرکاتش نميشه........با خودش حرف ميزنه بي اختيار اسمشو صدا ميکنه باورش واسش خيلي سختهمگه ميشه فراموشش کنهاونم تو يک شب ..............شبي که هيچ کس نيست تنهاي تنها و فقط خودشهنميدونه بايد چه کار کنهفکرش درست کار نميکنهدلش ميخوادبايکي دردل کنهولي کسي رو پيدا نميکنه ميخواد يجوري خودشوخالي کنهولي کسي رو پيدا نميکنه ديگه احساسه تنهايي ميکنهيواش يواش گونه هاش خيس ميشنچقدر آروم گريه مي کنه با گريه اش ميخواد يکم خالي شهاما نميشه .چون هنوز ادامه داره قطرات اشکشو نگاه ميکنه چقدر کوچيکن و شفافاحساسه سرما ميکنه .سرماتمام وجودش سرد ميشهخودشو مي پوشونه اما....اما فايده نداره..............اون از درون سرد شدهقلبشه که از تنهايي داره منجمد ميشه مي دونه که ديگه نمي يادچکار کنه با دلتنگي هاش؟دلتنگي که هميشه ديوونش ميکردحتي وقتي باهاش بوددلتنگيه يک روزه.......حالا که ديگه اون نيستدلتنگ تر از هميشه.......تنها تر از هميشه........