چه بنويسم ؟
بارها از خود پرسيده ام كه چه بگويم شايد هيچ بار خوب نبوده ام و شايد هيچ بار خود را نشناخته ام
هميشه از درد و دل كردن مي گريختم و اكنون با تو مي گويم و شايد باز مي گريزم
يك نگاه ، حرفهاي زيادي دارد عقل مي گويد نگاه در اصل حالتي است كه انسان مي خواهد با كنجكاوي به موضوعي پي ببرد و درباره آن تجزيه و تحليل كند.
تماشا كردن گونه اي ديگر از ديدن و نگاه كردن است در تماشا كردن انسان به كنه آنچه مي بيند آگاه است ولي چون مي خواهد واقعه اي را كه حدس مي زند در پايان چه مي شود را ببيند به نظاره كردن روي مي آورد.
در عشق ابتدا نگاه است اگر نگاه احساسي را كه در انسان به وجود آورد به كنجكاوي كشيد دو نفر مي خواهند پاي را فراتر گذارده ، يكديگر را تماشا كنند در اين تماشا ممكن است يكي محو شود و ديگري همچنان به نظاره ادامه دهد.
آنكه محو چشمان يار شد ديگر خود نبود كه عاشق نام مي گيرد و آن كس كه به تماشا ، مدح ، ذم ، گمانه ، شادي و دريغ روي مي آورد معشوق است .
عاشق و معشوق خود به جايگاهي كه مي رسند نادان هستند آنها ممكن است يار را يافته باشند اما مي ترسند كه بر زبان آورند و آهوي دشت بگريزد.
در اين ميان عاشق دل به دريا مي زند و ابراز عشق مي كند معشوق پاي پس مي كشد چون به ظرفيت عاشق نا آگاه است از عاشق خواستن است و از معشوق درنگ كاري.
نه آنكه معشوق به عشق نهفته در چشمان عاشق آگاه نباشد بلكه به روزهايي مي انديشد كه چگونه بايد سپري شوند و آيا واقعا اين مدعي خواهان يك دوستي ادامه دار است و يا يك هوس شوم و يا برداشتن يك جرعه آب از شاخ هاي زيباي يك آهو..
ترا آنگونه كه ديده ام حس مي كنم هم به نظاره ات نشسته ام و هم در تو محو شده ام ، گم شده اي حمد خداي را ندارم ، حواس خود را جمع كرده ام و آلات خمر را نيز دور با عقل خود رابطه نزديكي دارم خوب مي انديشم ، عقل را بسيار دوست دارم شبها بسيار با او حرف مي زنم او در دوري تو يار من است هميشه با من است ، 3 دهه ، من مسن خواهم شد اگر نميرم ولي او مي ماند .
پس عقل مي ماند در كلام نزديكان و آنهايي كه من را مي شناسند مي ماند و آنها زماني كه از من مي گويند به او مي گويند حرفهاي زيادي مرا آزار خواهند داد و تمجيدهاي زيادي شادمانم خواهند كرد.
در اين ميان بسيار مي خواهم بدانم كه در آنزمان تو چه خواهي گفت آنروز كه من نباشم و تو باشي ، تو با ما چگونه خواهي بود و با خود چه خواهي كرد..........
چه بنويسم ؟
بارها از خود پرسيده ام كه چه بگويم شايد هيچ بار خوب نبوده ام و شايد هيچ بار خود را نشناخته ام ..............