هميشه سلام...
تقديم به نيمه ي شرقيِ لطافت هاي بارون خورده ي دور از چشم هاي منسيل بوسه هاي خورشيد ، گونه هامو سرخ کردهبازم حسِ گنگ آفتاب ، داره دنبالم مي گردهآب و خاک و باد و آتيش ، توي ذهنم خونه دارههنوزم تابش خورشيد ، تو رو ياد من ميارهمنم اون بانوي شرقي ، که به هرکي دل نمي دهکسي که آرزوهاشو، توي چشماي تو ديدهمنم اون عابر خسته ، که به سايه تن ندادهيه جايي کنج دلاتون ، واسه من خيلي زيادهنگو خاطرات خونه ، منو ديوونه نکردهچقده چشام هراسون ، دورِ آسمون بگردهاون که از قشنگياتون ، يه بغل ترانه ساختهحالا سهمش از چشاتون ، دوتا پايِ دوره گردهشايا تجلي