من دلم مي گيرد وقتي که گذر مي کنم از پنجره ي پاييزي .......
و خزان رد مرا مي گيرد تا بداند ، من و اين برگ نيفتاده ي سبز .....
تا کجا منتظر آمدن گرمي تابستانيم *******************************
کاسه ي خالي احساس مرا باور دار ..........
و زخشکاندن من دست بردار ........
خواب ديدم : همه ي برگ تنم را بردي ......
تو مگر پاييزي که به خشکاندن من مي بالي .........
سلام نانسي عزيز .... خانه ي جديد مبارك .... اين شعرت هم كه معركه ست من اين شعر رو خيلي دوست دارم .... اميدوارم در اين جا هم مثل هميشه ريبا و دلنشين بنويسي ....خوشحالم كردي آمدي .... موفق و شاد باشي ...