• وبلاگ : تنها بياد تو
  • يادداشت : بياد مرگ .......!
  • نظرات : 12 خصوصي ، 190 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام آبجي اين شعر را تقديم مي كنم به تمام زنهايي كه ....

    بي سرنوشت

    او مي‏رود با گام‏هايي سست و لزران

    او مي‏رود با جامه‏داني كهنه در دست

    آغاز برف و ابتداي يك شب ژرف

    پايان كارش با چنين آغاز پيوست

    او مي‏رود، اما كجا؟ تا كوي يك دوست؟

    يا سوي مهمانخانه؟ يا نزديك خويشان؟

    آيا چه كس بي‏گفت‏وگو خواهد پذيرفت

    او را چنين آشفته و مات و پريشان؟

    هر گام او در امتداد يك خيابان

    صد قصه از ترديد، بر جا مي‏گذارد

    ناخواسته، چون پيكري پوينده در خواب

    تا پيشخوان دكاني پا مي‏گذارد

    در شيشه‏ها آشفته نقش اوست پيدا

    با برف‏ها بر موي شبرنگش نشسته

    ياد آور آن روز شيرين عروسي‏ست

    برفي كه بر موي سياهش تور بسته

    آن روز، او در موجي از تور و پّر و گل

    ليلي تني، شيرين لبي، افسونگري بود

    تا چشم بر هم زد، ميان شور و شادي

    دفتر نامش كنار همسري بود

    فردا ميان آشيان كوچك عشق

    با آرزوهاي بلند خود زني شد

    كوشيد و جوشيد و تلاشي پر ثمر كرد

    وان آشيان، قصر بلند روشني شد