• وبلاگ : تنها بياد تو
  • يادداشت : بياد مرگ .......!
  • نظرات : 12 خصوصي ، 190 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    همبستر ديروز او، امروز مردي‏ست

    معبود صد ليلي تني از سرمايه و سود

    اما چه كس اين نكته مي‏داند كه اين زن

    همپاي او يك لحظه از كوشش نياسود

    آن مرد و آن قصر بلند و آن دل گرم

    امروز درها را به رويش بسته دارد

    فردا زني ديگر ميان جامه‏ي تور

    در خانه‏ي ديروز او پا مي‏گذارد

    اين بيوه‏ي قانوني مردي توانگر

    در پيش چشم كور قانون ايستاده

    زان مايه و ثروت به نام « مهر و كابين »

    قانون پشيزي چند در دستش نهاده

    اي خانه‏هاي گرم و اي دل‏هاي پر مهر!

    در گوشه‏يي از گوشه‏هاتان جاي او نيست

    در پاكي اين چشم‏هاي شسته در اشك

    چيزي به جز ناپاكي فرداي او نيست

    تصوير زن در شيشه‏هاي مه گرفته

    بر موي پر برف پريشان مي‏كشد دست

    از پشت ميز دكه، مردي با شگفتي

    آهسته مي‏گويد به زن: « فرمايشي خانم هست؟»

    زن بار ديگر خسته و مبهوت و تنها

    بر برف‏هاي مخملي پا مي‏گذارد

    هر گام او در امتداد آن خيابان

    صد قصه از ترديد بر جا مي‏گذارد

    او مي‏رود بي سرنوشتي از بد و خوب

    آشفته و از سرگذشته خود گريزان

    مي‏پيچد و مي‏لرزد و مي‏افتد از پاي

    يك سايه از او در غبار برف ريزان . . .