• وبلاگ : تنها بياد تو
  • يادداشت : عجب صبري خدا دارد ..!
  • نظرات : 24 خصوصي ، 213 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    نيمه شبي وهم آلود وحزن انگيز......... مادر كودكي زائيد اسمش انسان بود....... درد كشيد آن مادر خيال انگيز........ كودك از خيال آمد چشمش گريان بود.... بي خبر از درد غالب بر انسانها...... خنديد بر لب آنجا كه او بي دندان بود...... زورق خيال نيمه شب در گهواره اي خسبيد....... آنجا كه طوفان در هم ريخت آنچه جيران بود... كودكي بيامد از بطني كه نه بر پا داشت..... در دست تقديري كه اسمش كيوان بود...... ميكشيد زورق وجود باد بيرحم شمال....... آنجا كه نام جيران بر انسان بود......... نيمه شب گهواره ها در تاب آرام آرام........ در طلب آرامشي كه در جبران بود........ در پس اين رخداد سوال پرسشي مرموز..... درميانه درد مادري كه در طلب درمان بود..... راز خلقت در سرشت او بنمود روح كبود....... آنجا كه روح دراختيار كاسه حيران بود..... داستان روح شيطان جن آدم وعشق.... قصه سرخي سيب (راز عشق) كه ممنو عه اي بر آنان بود.....!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!