سلام عزيز.............راز چشمان تو را باد به گلها ميگفت// و نميدانست//حس من پشت اقاقيها پنهان شده است//حش من آمده بود..لحظه اي فارغ از اندوه و معماي تو در باغ بلور//نفسي تازه کند//حس من امده بود..تب گلها را اندازه کند//راز چشمان تو را وقتي باد//بيخبر سر ميداد//حس شفافي از جنس بلور//غم و اندوه مرا پر ميداد//و در انديشه پژمرده من//حس اميد//چه نسيم خنکي//به تن خسته باور ميداد.............با تبادل لينك موافقين؟