مدتها بود كه دلم ميخواست مثل مشاورها ! توضيح ! بدهم كه هميشه هزار راه هست براي تلف شدن ! دلم ميخواست همه بدانند كه من هزار بهانه دارم براي انكار عشق .. ايمان و خوبيها .. دلم ميخواست همه بدانند كه قو هرگز آواز نميخواند و صدايش از صداي اردك زخمي نيز گوش خراش تر است .. دلم ميخواست مردم باور كنند كه مرغ عشق اهل عشق نيست و بي حيا تر از كلاغ است .. دلم ميخواست همه به چشم خود ببينند كه دور شعله شمع حشرات موذي و پشه و بيدند نه پروانه هاي عاشق .. دلم ميخواست همه بفهمند كه بلبل و قناري گلها و دانه هايشان را ميخورند و پرپرشان ميكنند و عاشقش نيستند اصلا .. دلم ميخواست همه مراقب باشند كه رنگين كمان دروغ است و سرابي بيش نيست ... باري ! براي آنچه دلم ميخواست هزار دليل داشتم و نميدانستم كه هزار و يكمين بهانه روزي همه دليلم ميشود براي زنده بودن !