هزار و يكمين بهانه يادم آورد كه در سينه من دلي مي تپد كه امانت خداست و درونم كششي است كه وديعه آسماني است .. صبا به من آموخت كه بي فلسفه راحت تر ميتوان نفس كشيد و خنديد .. بغض هم كه اصلا فلسفه نميخواهد هيچوقت .. او نشانم داد كه كشور بدون مرغ عشق و رويا و بي آواز قو با مردمان اسير فلسفه و منطق شبيه به گاوداري است بيشتر ! ....او توضيح داد كه قو عاشق كه بشود آواز ميخواند و براي شنيدنش كافيست گوشهايت را محكم بگيري ! .. ثابت كرد كه مرغ عشق زود و بي صدا ميميرد اگر تنها بماند .. فهميدم كه پروانه جانش را كف دستش ميگيرد و راهي مقصد نور ميشود .. يادم داد كه قناريها تا عاشق نشوند نميخوانند .. صبا رنگين كمان عشق را در آسمان بي مهتاب روياهاي من روياند بي هيچ دليل و منطقي !