باز باران ، با ترانه ، مي خورد بر بام خانه
خانه ام کو؟
آن دل ديوانه ام کو ؟
کودکي کو ؟
فصل خوب سادگي کو ؟
يادم آرد روز باران
گردش يک روز ديرين
پس چه شد ؟ ديگر کجا رفت ؟
خاطرات خوب و رنگين
کودک خوشحال ديروز
غرق در غمهاي امروز
ياد باران رفته از ياد
آرزوها رفته بر باد
بي ترانه
بي بهانه
اهورايي
من باد را آب را
خاک را آتش را
از اهورامزدا مي آموزم
اين نشانه ها را مي شناسم
گيسوان پريشان
باد را دلربا مي کند
آبشاران آب را تداعي ميکند
خاک را کيميا مي کند
شعله گي آتش را مي ماند که در جان آدمي گيرد ...
اهورامزدا را سپاس
که آتشش در جان منست...
مارچ 2014...///
عيدت مبارک نازنينم ...هر روزت نوروز نوروزت پيروز . دلت شاد و لبت خندان باد ...///کجايي نانسي خواهر خوبمان
سلام نانسي جون
خوبي؟
بروزم