ديگه از دست خودم خسته شدم
خسته و خسته تر از خسته شدم
شدم اون مرد غريبي كه ديگه
توي غربت بال و پر بسته شدم
ديگه زندوني شدم
ديگه حيروني شدم
همچو ابر گريه الود
سرد وباروني شدم
من دلم طاقت موندن نميده
ديگه بي حوصله گي طبع سرودن نميده
يك شب تازه ميخوام تا بخونم
غم غربت فرصت خوندن نميده
ديگه حيروني شدم...
مارچ 2005
سلام عمو جون ..اخه جيغولي......... راضي به اينهمه زحمتت نبودم كه وقت خودت رو بگيري .و اينهمه كامنت بذاري منكه بينهايت خوشحال شدم.ممنونم ...سپاسگذارم .ديشب بعد از اپديت داشتم ميخوابيدم خوابم نبرد ..اين ترانه ساده از ذهنم گذشت .گفتم تقديمش كنم به نانسي خوبم .خاك پات .عمو شيدا...///