• وبلاگ : تنها بياد تو
  • يادداشت : نامهرباني
  • نظرات : 9 خصوصي ، 77 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    چشمانت را که ديدم ... چشمانم را بستم ....

    چشماني که در عمق نگاهي گم بود ...! چشماني که از سو سوي نور عشق در جاده هاي غربتت محو و ناپيداست ... ! چشماني که از پشت خيس پنجره ها در مه اي غبار آلود در انتظار ديدن تصوير نديده ات به آسمان چشم دوخته است که شايد در ميان ستاره ها نمايان شوي ...

    لمس دستانت همچون باوري در تعقلم نقش ميبندد ... شوقي مي يابم ... شوري ... که از سخاوت نگاهت ... مهرمندانه از عشق سخن گفتن است ... به باور خود راه ميدهم که مجنون دلت به دنبال فرهاد دلم به جستجوي عشق در تمام عالم بر ميخيزد ...!

    چشمانت را که ديدم ... چشمانم را بستم .... مبادا از خاطرم برود ...! نگاهي که از سخاوت عشق پر است ... !