يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
هوس عشق ز هر بي سر و پايي نكنيم
............................................
قلبم را در مجري کهنه يي پنهان مي کنم ...
در اتاقي که دريچه اش نيست .
از مهتابي به کوچه تاريک خم مي شوم و به جاي همه نوميدان مي گريم .
آه ، من حرام شده ام ...
يادمان باشد اگر خاطرمان تنهاماند
سلام مجدد خدمت آبجي خوبم، متن زيبايي بود و خيلي هم واقعي در جامعه امروز ما كه متأسفانه اين گونه زياد هستند.
به بزمش دوش بردم راه با بيم و اميد، اما
دلم در عين وصل از ياد هجران مي طپد اما
همي گفتم كه دست مهرم آن مه مي كشد بر سر
به پايش سر نهادم، از سر من پا كشيد اما
من از مهر همه ياران به مهر او بريدم دل
بريد آن شوخ هم پيوند مهر از من، بريد اما
قربان شما فرهاد