تن تو ظهر تابستون را به يادم مياره
رنگ چشماي تو بارون را به يادم مياره
وقتي نيستي ... زندگي فرقي با زندون نداره
قهر تو ... تلخي زندون را به يادم مياره
من نيازم تو را هر روز ديدنه
از لبت دوستت دارم شنيدنه
تو بزرگي ... مثل آن لحظه که بارون ميزنه
تو همون خوني که ... هر لحظه تو رگهاي منه
تو مثل خواب گل سرخي ... لطيفي مثل خواب
من همونم که اگه بي تو باشه ... جون مي کنه
من نيازم تو را هر روز ديدنه
از لبت دوستت دارم شنيدنه
تو مثل وسوسه ء شکار يک شاپرکي
تو مثل شوق رها کردن يک بادبادکي
تو هميشه مثل يک قصه پر از حادثه اي
تو مثل شادي خواب کردن يک عروسکي
تو قشنگي ... مثل شکلايي که ابرها مي سازند
گلاي اطلسي ... از ديدن تو رنگ مي بازند
اگه مرداي توقصه ... بدونند که اينجايي
براي بردن تو ... با اسب بالدار مي تازند
من نيازم تو را هرروز ديدنه
از لبت دوستت دارم شنيدنه
سلام دوست خوبم ...... شعرهاي لطيف و زيبايي بود..... ممنونم از حضور هميشه سبزت .... موفق و شاد باشي ..................