آه که چه زيبا بود اولين
ديدار
آن
چشمان بيقرارو آن دل پراسرار
دلهايمان چوآب زلال بودو
بي خطا
چشمهايمان چونگاه معصومي بيگناه
دست در دست مقابل دريا قسم
خوردم
به پهناوريش قسم خوردم دوستت دارم
روبه آسمان کردم به بزرگيش
قسم خوردم
به خودش قسم خوردم دوستت دارم
بهار سبز عشق رفت وبي خبر
از پاييز
که عشق به زير پا افتاد همچون برگان ريز
شنيدم دگر دلت با دل ما
يار نيست
آن
عاشق قسم خورده ي ديوانه وار نيست
رفتم و دم نزدم از اين سرنوشت
نابه کار
شدم آن تنهاترين مرد روزگار