• وبلاگ : تنها بياد تو
  • يادداشت : زندگي ..
  • نظرات : 1 خصوصي ، 48 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4      >
     
    سلاممممم
    خوب چرا نميگي که بازش کردي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    عکسرو عوض کردم.....
    جناب عالي نمي خوايد بنويسي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    چراااااااااااااااااااااااااااااااا؟ واقعا باز نمي شه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    سلام
    ممنون به خاطر حضورت...
    منم راستشو بخواي اصلا دلم نمي خواد به اون روزا بر گردمم...
    فقط و فقط دلم تنگه واسه اون موقع ها مثه يه خواب شيرين بودن....
    سلام
    خوبي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    آپم
    منتظرم هااا....
    اولين نفري که گفتم....
    راستي اين دفعه منتظ رو درست نوشتم؟؟؟؟؟؟؟
    اين روزا هر روزش شده مثله جهنم....

    سلام
    ..
    خوبي؟؟؟؟؟
    بازم اگه بد بود ببخش .....

    آه که چه زيبا بود اولين ديدار

    آن چشمان بيقرارو آن دل پراسرار

    دلهايمان چوآب زلال بودو بي خطا

    چشمهايمان چونگاه معصومي بيگناه

    دست در دست مقابل دريا قسم خوردم

    به پهناوريش قسم خوردم دوستت دارم

    روبه آسمان کردم به بزرگيش قسم خوردم

    به خودش قسم خوردم دوستت دارم

    بهار سبز عشق رفت وبي خبر از پاييز

    که عشق به زير پا افتاد همچون برگان ريز

    شنيدم دگر دلت با دل ما يار نيست

    آن عاشق قسم خورده ي ديوانه وار نيست

    رفتم و دم نزدم از اين سرنوشت نابه کار

    شدم آن تنهاترين مرد روزگار

     <      1   2   3   4      >