من امده ام تا در شكوه و روشنايي عشق وزيبايي زندگي كنم...
من اين جايم زنده مردم نميتوانند مرا از زندگيم تبعيد كنند...
اگر ان ها چشمهاي مرا در بياورند من به نجواي عشق و نغمه هاي زيبايي و سرورگوش خواهم سپرد ...
اگر ان ها بخواهند مرا از شنيدن باز دارند ...
من وجد و سرور را در نوازش نسيم خواهم يافت
كه اميخته اي از رايحه زيبايي وحلاوت نفسهاي عاشقان است...
و اگر هوا را از من دريغ كنند ...
من با روحم زندگي خواهم كرد ...
زيرا روح خواهر عشق وزيبايست ...
من امده ام تا براي همه ودر ميان همه باشم ...
روزهايي خواهند امد كه انچه اكنون در خلوت خويش انجام ميدهم ...
در پيشگاه مردم اشكار و باب خواهد شد...
و انچه من امروز با يك زبان ميگويم...
فردا آن را با زبان هاي بيشمار باز خواهد گفت....
فرازي از جبران خليل جبران.... يا حق