سلام نانسي جونم آپ كردم نازنينم. بيا و خوشحالم كن. فداي تو
هزار و يكمين بهانه يادم آورد كه در سينه من دلي مي تپد كه امانت خداست و درونم كششي است كه وديعه آسماني است .. صبا به من آموخت كه بي فلسفه راحت تر ميتوان نفس كشيد و خنديد .. بغض هم كه اصلا فلسفه نميخواهد هيچوقت .. او نشانم داد كه كشور بدون مرغ عشق و رويا و بي آواز قو با مردمان اسير فلسفه و منطق شبيه به گاوداري است بيشتر ! ....او توضيح داد كه قو عاشق كه بشود آواز ميخواند و براي شنيدنش كافيست گوشهايت را محكم بگيري ! .. ثابت كرد كه مرغ عشق زود و بي صدا ميميرد اگر تنها بماند .. فهميدم كه پروانه جانش را كف دستش ميگيرد و راهي مقصد نور ميشود .. يادم داد كه قناريها تا عاشق نشوند نميخوانند .. صبا رنگين كمان عشق را در آسمان بي مهتاب روياهاي من روياند بي هيچ دليل و منطقي !
براي تعريف عشقي كه وسط پاييز متولد شده همين روزهاي سفيد بهمن ماه مناسبترين روز است حتي اگر فردا روز عشاق شرقي نباشد ! نوشتن و خواندن ترانه هاي عاشقانه روز و شب ندارد اصلا .. مناسبت هم نميخواهد
مدتها بود كه دلم ميخواست مثل مشاورها ! توضيح ! بدهم كه هميشه هزار راه هست براي تلف شدن ! دلم ميخواست همه بدانند كه من هزار بهانه دارم براي انكار عشق .. ايمان و خوبيها .. دلم ميخواست همه بدانند كه قو هرگز آواز نميخواند و صدايش از صداي اردك زخمي نيز گوش خراش تر است .. دلم ميخواست مردم باور كنند كه مرغ عشق اهل عشق نيست و بي حيا تر از كلاغ است .. دلم ميخواست همه به چشم خود ببينند كه دور شعله شمع حشرات موذي و پشه و بيدند نه پروانه هاي عاشق .. دلم ميخواست همه بفهمند كه بلبل و قناري گلها و دانه هايشان را ميخورند و پرپرشان ميكنند و عاشقش نيستند اصلا .. دلم ميخواست همه مراقب باشند كه رنگين كمان دروغ است و سرابي بيش نيست ... باري ! براي آنچه دلم ميخواست هزار دليل داشتم و نميدانستم كه هزار و يكمين بهانه روزي همه دليلم ميشود براي زنده بودن !
به خودم قول داده بودم كه اگر باز هم بغض كني بغلت كنم و آرام بگويم عزيزتر از جانم ! من به اندازه تمام الماسهايي كه اين روزها از آسمان ميبارند دوستت دارم .. بعد هم ببوسمت آرام
فردا براي بعضيها خوب يا بد روز مهمي است و براي من فقط يك بهانه باد آورده براي تكرار يك كار مهم و زندگي بخش .. در هر حال فردا تو براي من آدم مهمي هستي دختر ! خيلي مهم !
فردا تو قاصدي از قلبي به قلبي .. اصلا ميخواهي قلبم را هم برايش ببر ببر و بگو به او كه فلاني ! اين را فلاني داد و گفت : باشد مال خودت .. من كه ديگر نميخواهمش .. ميخواهم چكار قلبي را كه تپيدن و نتپيدنش به خنده و بغض تو بسته است دم دمي مزاج بازيگوش ! خواستي خشكش كن و بگذار همانجا كنار عروسكهايت تا اگر شكست دستهاي ناز تو نازنين خرده هايش را جمع كند! لازم هم نيست زحمت بكشي و رويش چيزي بنويسي ! قبلا سه حرف مقدس حك شده رويش .. ها ! اين راز را ميدانستي كه همه كلمه هاي مقدس سه حرفي هستند !؟ خدا .. عشق .. صبا .....
صبا ميگفت تو هي جيغ ميزني توي تلفن ! حالا من نيازمند اين هنر تو ام بايد كمكم كني و كاري كني كه حرفهايم - حرفهاي دل بي دلم - به گوش صبا فرو برود و حسابي بنشيند توي مغزش ! بي زحمت اينها را فردا صبح بلند برايش بخوان .. يادت نرود خواهر گلم ! فردا اول وقت اولين كارت همين باشد لطفا!
نه بوي خاك نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسكينم
چرا صدايم كردي
چرا ؟
سراسيمه و مشتاق . . .
سلام آبجي خوبم.
جداً از شنيدن اين موضوع كه دوست شما به اين روز افتاده خيلي ناراحت شدم.
خواهر گلم متأسفانه عشق هاي امروزي به درد نمي خوره عاشق واقعي كسي هستش كه عاشق باشه و عشق پاكي داشته باشه.
جداً تأسف مي خورم از اين جور آدمها كه فقط مي خوان دخترها و پسرها به فساد بكشانند.
با يك دنيا آروز عشق خوب و صميمي براي همه ـ فرهاد