واقعا چه خواهد كرد؟
دلاا بسوز که سوز تو کارها بکند /
نياز نيم شبي دفع صد بلا بکند /
عتاب يار پريچهره عاشقانه بکش /
که يک کرشمه تلافي صد جفا بکند!!!
نانسي عزيزم خيلي از اومدنت به وبلاگ خوشحال ميشم . مرسي خانمي . با عكسات و مهربونيات خيلي خوشحالم ميكني ....
دوستت دارم
خيلي زياد!!!
نميدونم مثل خودت بگم اپديتم و برم يا .....نه...سلام. خوبي؟..اولا انشالله كه هميشه اينقدر قدرت داشته باشي كه خودت به تنهايي از پس مشكلاتت بر بيايي...اپديتم..با يك موزيك جديد...پاينده باشي و جاويد
افسوس و صد افسوس که ديگر رنگي نمانده بر رخ آن ديوار، سپيدهايش رنگ باخته به سياهي، سست، پاهايش، سرد، تنش، تنها مانده در گوشه ي آن اطاق آبي، نگران به فکر فردايي که گاه بي گاه آيد پايين ناخودآگاه ريزد بر سر آن مردمان بي گناه که هيچشان بود در کار آن ديوار.
سخت گذشت آن روزگاران بر آن ديوار که سرانجام يک روز سرد زمستان با تمام خاطراتش آرام فرو ريخت اما شادمان از اين بود که تنها بر خويشتن ريخت نه بر سر آن آدمک ها.
تو بازي کلاغ پر
هيشکي نبود برنده
قصه ما همين بود
پرنده بي پرنده
اگر باد بودم مي وزيدم، اگر ابر بودم مي باريدم، اگر مهر بودم مي تابيدم، اگر خدا بودم مي آفريدم تا بداني دوستت دارم .... اگر ابر بودي به انتظار اشکت مي نشستم، اگر مهر بودي در پرتو ات خود را گرم مي کردم، اگر باد بودي چون برگ خزان خود را بدستت مي سپردم، اگر خدا بودي به تو ايمان مي آوردم تا بداني دوستت دارم، اگر هيچ بودي از تو ابر سپيدي مي ساختم، از تو خورشيد با شکوهي بوجود مي آوردم، تو را نسيم ملايمي مي کردم از تو خدايي بزرگ مي ساختم، تا بداني که فقط تو را دوستت دارم....اينشعر قشنگه گفتم برات بنويسمممم - نانسي و نوشته اي يا شعري در وبلاگ شادمهر
و اما من ميدوني چي مي گم نانسي؟
اي خدا يه جو بده شانس ! من چرا اين حرفارو از تو نمي شنوم ميخواي تا آخر عمرم حسودي كنم ؟