خاطرات جالب برای قدیمیها
شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم
شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم
شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !
شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ…
شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو
شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم
شما یادتون نمیاد، عیدا میرفتیم خرید عید، میگفتن کدوم کفشو میخوای چه ذوقی میکردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیم))) کفش تق تقی هم فقط واسه عیدا بود
شما یادتون نمیاد: خانوم اجازهههههههه سعیدی جیش کرددددددد
شما یادتون نمیاد، مقنعه چونه دار میکردن سر کوچولومون که هی کلمون بِخاره، بعد پشتشم کش داشت که چونش نچرخه بیاد رو گوشمون ))
ادامه مطلب...
دل نوشته هاتون()
نویسنده متن فوق: <نانسی> ( یکشنبه 89/8/9 :: ساعت 10:55 صبح )
روز 27 شهریور 1389 امسال مصادف بود با تولد برادر زاده ام ، اولین نوه خانواده ما که به نوعی اولین نتیجه خاندان مادری هم محسوب می شد و با تولدش کلی شادی رو به خانواده ما آورد ،خصوصاً برای من که خاله نمی شم و فقط عمه میشم !
نوگل تازه بدنیا اومده ما که نازنین نام نهاده شد ، ساعت 19:50 شنبه بدنیا اومد که هنگام تولد وزنش 3کیلو 600 و قدش 52 سانتی متر بود .
این هم عکسای نوزاد دوزاریه ما:
این هم نمایی از پاهاش!
دعامیکنم که خداوند به همه اولادصالح و سالم عطا کنه و همه بچه ها زیر سر سایه پدر و مادر بزرگ بشن . آمین