چرا باران را براي چشمها ترسيم كنيم اكنون كه چشمها همه باراني اند . بايد براي دستها از سبزه زار گفت . بايد آواز قناري را براي چشمها سرود . بايد هجي سرخ زيستن را به دلها آموخت . آري اكنون نيازمند چكاوك شده ايم . اكنون به يك واژه كه بوي صبح ميدهد محتاجيم .اكنون دستهامان از قشنگها تهي است . باميد آنروز كه هيچكداممان دستهامان از قشنگها تهي نباشد و هميشه همراه و همراه قشنگيها باشيم . مهربانان يه نظر من ميخواهم روز 17 ارديبهشت را روز دوستي در خودمان بنامم و اين روز براي من روز گرامي است و من همه شما را براي اين روز به وبلاگ خودم دعوت ميكنم و فقط از همه دوستان تقاضا دارم تا اين روز خود را آماده نمايند تا هر كدورتي تا كنون برايشان در اين محيط كه محيط مجازي مينامندش و كم از محيط واقعي ندارد راكنار بگذارند و چه مقصر هستند و يا نيستند كدورتها را دور بريزند و مجددا مثل همان قديمها باز هم همه با هم باشيم و در كنار هم . فراموش نشود ...كدورتها را به دور بريزيم و جاي آن نهال دوستي بكاريم . گذشته هاي تلخ را دور بريزيم و به فرداي زيبا بيانديشيم ...
سلام به شما. چه عجب تشريف آورديد. سر فرازمون كرديد. سال نو شما مبارك اميدوارم كه سال خوبي داشته باشيد. چرا اجازه نداريد شيطوني كنيد . شما صاحب اختياريد هر كاري كه دوست داريد بكنيد. وبلاگ خودتونه . باز هم پيشم بيا خوشحال ميشم. منتظرتون هستم . اگر هم اومديد هركاري خواستيد بكنيد. تا بعد يا حق...
شبي ياد دارم كه چشمم نخفت / شنيدم كه پروانه با شمع گفت
كه من عاشقم گر بسوزم رواست / تو را گريه و سوز باري چراست
بگفت اي هوادار مسكيـــــــــن من / برفت انگبين يار شيرين من
چو شيريني از من به در مي رود / چو فرهادم آتش به سر ميرود
همي گفت و هر لحظه سيلاب درد / فرو مي دويدش به رخسار زرد
كه اي مدعي عشق كار تو نيست / كه نه صبر داري نه ياراي ايست
تو را آتش عشق گر پر بسوخت / مرا بين كه از پاي تا سر بسوخت
يا علي مددي