شب مهتاب و ابر پاره پاره
به وصل از سوي يار آمد اشاره
حذر از چشم بد، در گردنم كن
نظر قرباني از ماه و ستاره
دلي دارم به وسعت آسماني
درو هر خواهشي چون كهكشاني
نميري، شور خواهش ها، نميري
بماي، عشق خواهش زا، بماني
فلك با صد هزار ميخ نوري
نوشته بر كتيبه شرح دوري
اگر خواهي شب دوري سرآيد
صبوري كن، صبوري كن، صبوري
شب مهتاب يارم خواهد آمد
گلم، باغم، بهارم خواهد آمد
به جام چل كليد گل زدم آب
گشايش ها به كارم خواهد آمد
چو از در آمدي، رنگ از رخم رفت
نه تنها رنگ رخ، بل رنگ ( هر هفت)
چنان لرزد دلم در سيم سينه
كه لرزد سينه در ديباي زربفت
قربانت فرهاد