سلام...شعر زيبايي بود...خدايا! آن زمان كه به نام تو گوش مي سپارم، از همه ي وحشت هاي زندگي فراترم. ديگر حتي از فرشته ي مرگ نمي هراسم.تو تجسم خرد هستي و با تاجي از گل هاي عشق از قلب من گذر مي كني....
فيلا يه كليك اينجا بكن حالشو ببري
سلام آباجي...
ناز نفس خودت ... اي بلا ... تازه من نفس طلا نبودما پاشنه طلا بودم ... ولي خوب فرق نمي كنه .... شرمنده كه دير داريم ملتفته آپ شن شما مي شيم ... آخه ما همش تو پرشين دوبالت بوديم ... اونجام كه همش ارور مي داد خيلي بي معرفت بود ... حال ما رو مي گرفت ... اي بر بخت بد لهنت ... بگو پيش باد ...
ولي خوب اوس كريم رو شكر كه حالا اومدي اينجا ... مام از خجالتتون در ميايم ...
«چشمانم آبستن خستگي اند ، بس که با نديدنت در آميخته اند و به بکارتِ ايمان خيانت ورزيده اند . بگذار که بر خواب روم ؛ کودکِ ديدنت از رُحِم فريادها ، شايد ، که به حاصل نشيند »....... اين گوشه اي از آخرين دست نوشته خاکسترينه است ؛ نگاه آسماني ات را بر خاک زميني اش به ارمغان بياور ... سپاسي چندباره .
سلام دوست خوبم؟ كجا اومدي؟ بابا خبر ميكردي تو اسباب كشي كمكت كنيم. ولي جاي جالبيه . منم سعي مي كنم اولين فرصت لينك اينجا رو بذارم تو وبلاگم. راستي مرگ چيز عجيبيه. هميشه (از بعده فوت پدرم تا حالا ) دلم ميخواست منم زودتر برم پيشش اما تا حالا كه بهمون ويزا ندادن. ما منتظريم.
يا علي مدد